سرگشته در گشایش چهارسوی دعا
عزیزانم را گم کردهام
هرولههای تبآلودم را
بر شورهزار تنی بیآفتاب
مذاق تمام سیبهای ممنوعم را
و صدای قلب تو را
که تا آسمانها و ستاره و نور
پروازم میدهد
...
قسم به چهار سو
به آن یگانه گل سرخ
ـ که خون انگشتانم را
دوست میدارد ـ
به حیرتِ دمیده از طالعِ ناگاه
به ماه
به نور
به حسرت دانستههای دیر
که نمیدانی
هراس کودکی گمشده در راه ستاره چیست
زوایای کور و ممنوع آینهها
دلالت کدام رؤیا است
حقیقت در کدام کنج زادروزت
پنهان مانده است
...
من گم شدهام
یا چیزی شبیه به این
Saturday, November 15, 2014
Wednesday, June 11, 2014
Monday, April 7, 2014
پیدا... خیلی پیدا
یعنی چشم باز کنی و ببینی یک عیدی، یک نوروزی از سرِ سال همین سالها، تعطیلات تمام که شد، از صبحِ اولین روزِ معمولی تا پایان همیشهی این زندگی که قرار باشد به جبر روزگار مثلا در این شهر گذران عمر کنیم، خیابانها همیشه همین خلوت، آسمان همیشه همین آبی، هوا همیشه همین بیدود، دماوند همیشه همین معلوم...
خلاصه یکجورهایی محترمانه، جمعیت شهر کم شده باشد، مثل عید...
و لطفا دانههای دل همین مردم کم شده، پیداااا، خیلی پیداااااااااا
خلاصه یکجورهایی محترمانه، جمعیت شهر کم شده باشد، مثل عید...
و لطفا دانههای دل همین مردم کم شده، پیداااا، خیلی پیداااااااااا
Monday, August 26, 2013
دردِ مقسوم
پنجره از غروب
صداقتِ مرگ را میتپد
خاکسترِ رابطههای لکنتگرفته
بازیچهی حزنِ باد
در بهتِ آسمان
صدای پیرمردِ فاصلهها
تا دوردستِ هر آنچه اشک
از صبرِ اتاق
لبریز
...
من
سهمِ دردهای مقسوم
آخرین تلاطم این دریا
تندیس بیتحرک موجی
که بر آغوش رؤیاهایش
خشکید
صداقتِ مرگ را میتپد
خاکسترِ رابطههای لکنتگرفته
بازیچهی حزنِ باد
در بهتِ آسمان
صدای پیرمردِ فاصلهها
تا دوردستِ هر آنچه اشک
از صبرِ اتاق
لبریز
...
من
سهمِ دردهای مقسوم
آخرین تلاطم این دریا
تندیس بیتحرک موجی
که بر آغوش رؤیاهایش
خشکید
Thursday, August 1, 2013
... کلاغها میدانند ...
صندلیِ رنجور
از رازهای نهفتهمان
لبریز
...
درختانِ کاج
قالب تهی کرده از شکوهِ شهر
پوست میاندازند
و دردهامان را
به گوشِ کلاغهای مسلول
زمزمه میکنند
...
ما
زندگی را
ایستاده، مردهایم
کلاغها بهتر از ما میدانند
از رازهای نهفتهمان
لبریز
...
درختانِ کاج
قالب تهی کرده از شکوهِ شهر
پوست میاندازند
و دردهامان را
به گوشِ کلاغهای مسلول
زمزمه میکنند
...
ما
زندگی را
ایستاده، مردهایم
کلاغها بهتر از ما میدانند
Monday, July 29, 2013
آوار
پیشانیِ گریه
بر سینهی دیوار
انگشتانام
امتدادِ ترکهای یکنفس تا آوار
...
شکستنام
زحمتِ نگاهِ تو
و کلامات
نمازِ کفنهای پوسیدهام
بر سینهی دیوار
انگشتانام
امتدادِ ترکهای یکنفس تا آوار
...
شکستنام
زحمتِ نگاهِ تو
و کلامات
نمازِ کفنهای پوسیدهام
Tuesday, July 23, 2013
... کبوتری شدهام ...
مذاقِ گمشدهی سیبام
آتشِ خاموشِ از شرمِ ابراهیم
تبدار
یله بر آغوشِ گلستانِ قالی
عمریست که ماهِ تمام را
خیره و خمار
زندگی میکنم
...
و حالا سرشار از دمِ عیسویات
کبوتری شدهام
که پرواز را به خاطر نمیآورد
آتشِ خاموشِ از شرمِ ابراهیم
تبدار
یله بر آغوشِ گلستانِ قالی
عمریست که ماهِ تمام را
خیره و خمار
زندگی میکنم
...
و حالا سرشار از دمِ عیسویات
کبوتری شدهام
که پرواز را به خاطر نمیآورد
Tuesday, July 16, 2013
... دل بیقرار من نیز ...
صدای پروازِ تو
هر چه آرام
آرامتر از حضورِ پروانه
هر چه دور
دورتر از بغض غروب
خلوتِ شمع میآشوبد
دلِ بیقرارِ من نیز...
هر چه آرام
آرامتر از حضورِ پروانه
هر چه دور
دورتر از بغض غروب
خلوتِ شمع میآشوبد
دلِ بیقرارِ من نیز...
Saturday, July 13, 2013
گم میشوم ... در غروب تابستان
انتظار
در تبِ سیگار
میپیچد از درد
...
میرود بالا
بغضآلود
گم میشود
در غروبِ تابستان
در تبِ سیگار
میپیچد از درد
...
میرود بالا
بغضآلود
گم میشود
در غروبِ تابستان
Subscribe to:
Posts (Atom)