سرگشته در گشایش چهارسوی دعا
عزیزانم را گم کردهام
هرولههای تبآلودم را
بر شورهزار تنی بیآفتاب
مذاق تمام سیبهای ممنوعم را
و صدای قلب تو را
که تا آسمانها و ستاره و نور
پروازم میدهد
...
قسم به چهار سو
به آن یگانه گل سرخ
ـ که خون انگشتانم را
دوست میدارد ـ
به حیرتِ دمیده از طالعِ ناگاه
به ماه
به نور
به حسرت دانستههای دیر
که نمیدانی
هراس کودکی گمشده در راه ستاره چیست
زوایای کور و ممنوع آینهها
دلالت کدام رؤیا است
حقیقت در کدام کنج زادروزت
پنهان مانده است
...
من گم شدهام
No comments:
Post a Comment