Sunday, March 24, 2013

می‌آیی... همیشه همین وقت‌ها، دیر یا زود می‌آیی و تمام رویاهای‌ام را بیدار می‌کنی...
و آهسته زیر لب می‌گویی «برای‌ات آب آورده‌ام، تشنه نیستی؟»...
چرا... تشنه هستم... به خدا تشنه هستم...قسم به همین صبح تشنه هستم...
به قدر تمام باران‌های نباریده‌ی همین ابرها... وقتی که آسمان لعنتی می‌شود و دریغ‌اش می‌گیرد...

No comments: